آقا محمد حسینآقا محمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

از مامان به نی نی

تولد بابایی و ورود به نه ماهگی

پسر نازنینم...رویای کوچک شیرینم!! هشت ماه از با هم بودنمان میگذرد! هشت ماه شیرین و رنگارنگ پر از خاطرات قشنگ با تو بودن! خاطرات بزرگ شدن و شکوفا شدنت... خاطراتی که برای لحظه لحظه و ثانیه ثانیه آن شکرخدا باید کرد... پسرک عزیزم روز به روز شیرین سخن تر می شود. حالا صبح ها با صدای شادی پسرک از خواب بیدار می شوم. چشمانم را که باز میکنم نگاه زیبای محمدحسین در نگاهم گره میخورد که با تمام عشق و امید میخندد. پسرکی که فارغ از گرسنگی و کثیف بودن جایش، چهاردست و پا و سینه خیز، شادی کنان به سمت مادر می اید...  روزانه های بی برکتم کاملا صرف پسرک می شود. خداروشکر که محمدحسین عزیزتر از جانمان، فرشته ی کوچک خانه ی ما حالش روبراه شده است... امروز ت...
29 تير 1393

هفته ای که به خیر گذشت!

سلام به محمدحسین، پسر عزیزتر از جانم... روزهای گذشته، روزهای سختی برای ما بود. صبح روز چهارشنبه دو هفته قبل راهی مشهد شدیم. ابتدا در دوربرگردون فرودگاه جریمه شدیم و داخل فرودگاه برای اینکه شناسنامه شما همراهمون نبود و من هم کارت ملی با خود آورده بودم خیلی معطل و اذیت شدیم. خلاصه به هر مصیبت و استرسی که بود به پرواز رسیدیم. در مشهد شما طبق معمول بسیار عالی بودی و شیرین! خیلی سفر خوبی بود خداروشکر. بابا حمیدرضا هم عصر پنجشنبه به ما ملحق شدند و کالسکه ی شما رو هم آوردند. متاسفانه اصلاااا حاضر به نشیتن در کالسکه نبودی. هر سری با کلییییییی ترفند شما رو مینشوندیم تو کالسکه. یه جیغ با مزه هم میزدی که به جای اینکه حرصمون رو دربیاری بیشتر خند...
17 تير 1393

اذن به یک لحظه نگاهم بده!

بالاخره بزرگواری آقا و حال و هوای این روزهایم منجر به رفتن شد! بله!  انشالله فردا صبح عازم مشهد هستیم. همین امروز صبح بلیط هواپیما جور شد و مهیای سفر شدیم... خداروشکر! یادش بخیر! سال اخر لیسانس هم پنج روز آخر ماه شعبان مشهد بودیم و روز اول ماه مبارک امتحان تنظیم داشتم   دلم هوای مناجات شعبانیه های مدرسه پریزاد حاج سعید حدادیان دارد.. اذن به یک لحظه نگاهم بده...   پ.ن 1: خداروشکر بیماری مشت محمدحسین امروز مرتفع شد! یک روز و نصفی دونه های قرمز مهمون پوست صورت و شکم محمدحسین بودند... خیلی سخت گذشت. یکشنبه بعد از مهمونی دوستان رفتیم مطب د. کرامتی...که کاشف به عمل اومد ویروسی از طرف ناقلین بالغ بوده است!!  ...
3 تير 1393

خستگی

پسر عزیزتر از جانم دو شبه که تب داره و مامانش کلی غصه داره. بیشتر امروز بغض داشتم. محمد نحیفم لاغر و لاغرتر میشه. خدا کنه این دندونای کوفتی زودتر بیرون بیاد. شایدم تبش برای کولرهای هیئت شب جمعه هست...نمیدونم... فقط الان میدونم مریضی و ناخوشی خر است! پ.ن 1: امروز برای دومین بار با آغوشی مترو سواری کردیم. شب هم بازی خیلی خوب تیم ایران مقابل ارژانتین رو دیدیم. که البته من درست ندیدم. فردا و پسفردا مهمون داریم و انشالله سه شنبه خانه خاله ستاره میریم. پ.ن 2: گل پسر خشگل مامان چند وقتیه (حدود یکی دو هفته) که میشینه. البته هنوز وقتی رو مود نشستن نباشه کج میشه. پ.ن 3: دو سه هفته ای هست برای اقا محمدحسن صندلی ماشین خریدیم که بسیار دوست میدار...
1 تير 1393
1