تولد بابایی و ورود به نه ماهگی
پسر نازنینم...رویای کوچک شیرینم!! هشت ماه از با هم بودنمان میگذرد! هشت ماه شیرین و رنگارنگ پر از خاطرات قشنگ با تو بودن! خاطرات بزرگ شدن و شکوفا شدنت... خاطراتی که برای لحظه لحظه و ثانیه ثانیه آن شکرخدا باید کرد... پسرک عزیزم روز به روز شیرین سخن تر می شود. حالا صبح ها با صدای شادی پسرک از خواب بیدار می شوم. چشمانم را که باز میکنم نگاه زیبای محمدحسین در نگاهم گره میخورد که با تمام عشق و امید میخندد. پسرکی که فارغ از گرسنگی و کثیف بودن جایش، چهاردست و پا و سینه خیز، شادی کنان به سمت مادر می اید... روزانه های بی برکتم کاملا صرف پسرک می شود. خداروشکر که محمدحسین عزیزتر از جانمان، فرشته ی کوچک خانه ی ما حالش روبراه شده است... امروز ت...